سه شنبه, ۷ آبان ۱۳۹۲، ۱۲:۱۶ ب.ظ
عذاب مرد میخ فروش
فضل بن زبیر میگوید: نزد «سدی» نشسته بودم که مردی وارد شد و کنار ما
نشست، یک لحظه متوجه شدیم که بدنش بوی «صمغ»( صمغ، شیرهای است که از بعضی
درختان مانند صنوبر گرفته میشود.
) میدهد. «سدی» به او گفت «صمغ» میفروشی؟ او گفت: خیر! «سدی» گفت: این
بو برای چیست؟ آن مرد گفت: من در لشکر عمر بن سعد بودم و فقط در لشکر میخ
چادر میفروختم. بعد از روز عاشورا، رسول خدا صلی الله علیه و آله را در
خواب دیدم و در کنار آن حضرت، حضرت علی علیهالسلام و امام حسین
علیهالسلام نیز حضور داشتند و دیدم که رسول خدا صلی الله علیه و آله به
اصحاب امام حسین علیه السلام آب می دهد. من هم در کنار رسول خدا صلی الله
علیه و آله تقاضای آب کردم؛ ولی آن حضرت از آب دادن به من خودداری کردند و
فرمودند: آیا تو نبودی که به دشمنان ما کمک کردی؟ گفتم یا رسول الله! من
فقط میخ میفروختم، در همین حال رسول خدا صلی الله علیه و آله به حضرت علی
علیهالسلام رو کردند و فرمودند: به او صمغ بخوران.
حضرت علی علیهالسلام هم جامی به من دادند و من از آن خوردم، وقتی که
بیدار شدم، تا سه روز از مخرج بول من، صمغ بیرون میآمد، سپس آن حالت بر
طرف شد؛ ولی بوی آن باقی ماند. «سدی» به او گفت: نان گندم بخور و هر چه از
نباتات هست بخور و از آب فرات نیز بنوش؛ یعنی هر چه دوست داری بخور، برای
این که هرگز فکر نمیکنم بهشت را مشاهده کنی. ( مدینةالمعاجز، ج 4، ص 87. )
منبع: کرامات حسینیه و عباسیه ؛ موسی رمضانیپور نوبت چاپ: هفتم تاریخ
چاپ: زمستان 1386 چاپ: محمد (ص) ناشر: صالحان صفحات 71 و 72
۹۲/۰۸/۰۷
تا بگیرم در بغل قبر شهید کربلا
...
یا حســـــــــــــــین