سه شنبه, ۷ آبان ۱۳۹۲، ۱۲:۱۷ ب.ظ
استخاره
آقای
حاج شیخ علی اسلامی ، فرزند مرحوم آیت الله آقای حاج شیخ عباسعلی اسلامی بنیانگذار
جامعه تعلیمات اسلامی در تهران اظهار داشتند:
داستانی را دوستان از جناب آیة الله سیّدعبدالکریم کشمیری نقل نمودند که مشتاق شدم آن را بدون واسطه از
خود ایشان بشنوم .
بدین منظور به محضرشان مشرف شدم آقای کشمیری ، که در نجف می زیستند، مورد مراجعه
اقشار مختلف مردم بودند و اکثراً از ایشان طلب استخاره می شد.
ضمنا استخاره ایشان با تسبیح صورت می گرفت و مکنونات قلبی را نیز که مراجعه می
کردند و استخاره می خواستند بیان می کردند. ایشان صبحها قریب دو ساعت به ظهر مانده
در یکی از ایوانهای صحن مطهر حضرت امیرالمؤ منین (ع ) می نشستند و افراد مختلف در
این موقع برای گرفتن استخاره به ایشان مراجعه می کردند. آقای کشمیری نقل کردند که :
مدّتی بود می دیدم زنی با عبای سیاه و حالت زنان معیدی (دهاتی ) زیر ناودان طلا می
نشیند و زنها به او مراجعه می کنند و او نیز با تسبیحی که به دست داشت بر ایشان
استخاره می گرفت این حالت نظرم را جلب کرد. روزی به یکی از خدّام صحن مطّهر گفتم :
هنگام ظهر که کار این زن تمام می شود او را نزد من بیاور، از او سوالاتی دارم .
خادم مزبور، یک روز پس از اینکه کار استخاره آن زن تمام شد، او را نزد من آورد، از
او سؤ ال کردم :
تو چه می کنی ؟ گفت : برای زنها استخاره می گیرم . گفتم : استخاره را از که آموختی
؟ چه ذکری می خوانی ، و چگونه مسائل را به مردم می گویی ؟
گفت : من داستانی دارم ، و شروع به تعریف آن داستان کرد و گفت : من زنی بودم که با
شوهر و فرزندانم زندگی عادی یی را می گذراندم . شوهرم در اثر حادثه ای از دنیا رفت
و من ماندم و چهار فرزند یتیم ، خانواده شوهرم به این عنوان که من بدشگون هستم و
قدم من باعث مرگ پسرشان شده است ، مرا از خود طرد کردند. و خانواده خودم هم اعتنای
به مشکلات مادی من نداشتند، لذا زندگی را با زحمات زیاد و رنج فراوان می گذراندم .
ضمنا از آنجا که زنی جوان بودم ، طبعا دامهایی نیز برای انحرافم گسترده می شد، و
چندین مرتبه بر اثر تنگناهای اقتصادی و احتیاجات مادی نزدیک بود به دام افتاده و
به فساد کشیده شوم و تن به فحشا بدهم ولی خداوند کمک نمود و خود داری کردم تا روزی
بر اثر شدت احتیاج و گرفتاری ، تصمیم گرفتم که چون زندگی برایم طاقت فرسا شده
ودیگر چاره ای نداشتم تن به فحشا بدهم . من تصمیم خود را گرفته بودم .
اماّ این بار نیز خدا به فریادم رسید و مرا نجات داد. در بین ما رسم است که اگر
حاجتی داریم به حرم حضرت ابوالفضل (ع ) می آئیم و سه روز اعتصاب غذا می کنیم تا
حاجتمان را بگیریم ، و اکثرا هم حاجت خود را می گیرند من نیز تصمیم گرفتم به ساحت
مقدّس حضرت ابوالفضل العباس (ع ) متوسل شده و اعتصاب غذا کنم . رفتم و دست توسل به
دامنش زدم و کنار ضریح آن حضرت اعتصاب غذا را شروع کردم . روز سوّم بود که کنار
ضریح خوابم برد و (حضرت ابوالفضل (ع ) به خوابم آمد و حاجتم را برآورد و فرمود:
تو برای مردم استخاره بگیر. عرض کردم من که استخاره بلد نیستم فرمود: تو تسبیح را
به دست بگیر، ما حاضریم و به تو می گوییم که چه بگویی . از خواب بیدار شدم و با خو
گفتم : این چه خوابی است که دیده ام ؟! آیا براستی حاجت من روا شده است و دیگر
مشکلی نخواهم داشت ؟! مردد بودم چه کنم ؟ بالاخره تصمیم گرفتم اعتصابم را شکسته و
از حرم خارج شوم ببینم چه می شود. از حرم خارج شدم و داخل صحن گردیدم . ا
ز یکی از راهروهای خروجی که می گذشتم زنی به من برخورد کرد و گفت : خانم استخاره
می گیری ؟ تعجب کردم ، این چه می گوید؟! معمول نیست که زن استخاره بگیرد، آن هم
زنی معیدی و چادر نشین و بیابانی ! ارتباط این خانم با خوابی که دیدم و دستوری که
حضرت به من داده چیست ؟! آیا این خانم از خواب من مطلّع است ؟! آیا از طرف حضرت
مامور است ؟! بالاخره به او گفتم : من که تسبیح ندارم فورا تسبیحی به من داد و گفت
: این تسبیح را بگیر و استخاره کن : دست بردم و با توجهّی که به حضرت ابوالفضل
العباس (ع ) داشتم مشتی از دانه های تسبیح را گرفتم ، دیدم حضرت در مقابلم ظاهر شد
و فرمود:
به این چه بگویم مطالب را گفتم و او رفت . از آن تاریخ ، من هفته ای یک روز به این
محل زیر ناودان طلا می آیم و زنانی که وضع مرا می دانند، نزد من می آیند و من بر
ایشان استخاره می گیرم و بابت هر استخاره پولی به من می دهند ظهر که می شود، با
پول حاصله ، وسایل معیشت خودم و فرزندانم را تهیه می کنم و به منزل برمی گردم .
تا بگیرم در بغل قبر شهید کربلا
...
یا حســـــــــــــــین