شنبه, ۴ آبان ۱۳۹۲، ۰۱:۴۶ ب.ظ
حرکت حضرت امام حسین (ع) به سمت مکه
بدانکه چون حضرت امام حسن علیه السلام به ریاض قدس ارتحال نمود
شیعیان در عراق به حرکت درآمده عریضه به حضرت امام حسین علیه السلام
نوشتند که ما معاویه را از خلافت خلع کرده با شما بیعت میکنیم حضرت در آن
وقت صلاح در آن امر ندانسته امتناع از آن فرموده و ایشان را به صبر امر
فرمود تا انقضاء مدت خلافت معاویه پس چون معاویه علیه اللعنه در شب نیمه
ماه رجب سال شصتم هجری مرد فرزندش یزید علیه
اللعنه به جای او نشست و به اعداد امر خلافت خود پرداخت نامهای نوشت به
ولید بن عتبه بن ابی سفیان که از جانب معاویه حاکم مدینه بدین مضمون که ای
ولید باید بیعت بگیری از برای من از ابوعبدالله الحسین و عبدالله بن عمر و
عبدالله بن زبیر و عبدالرحمن بن ابی بکر، و باید کار بر ایشان تنگ گیری و
عذر از ایشان قبول ننمائی و هر کدام از بیعت امتناع نماید سر از تن او
برگیر و به زودی برای من روانه داری.
چون
این نامه به ولید رسید مروان را طلبید و با او در این امر مشورت کرد
مروان گفت: که تا ایشان از مردن معاویه خبردار نشدهاند به زودی ایشان را
به طلب و بیعت از برای یزید از ایشان بگیر و هر کدام که قبول بیعت نکند او
را به قتل رسان. پس در آن شب ولید ایشان را طلب نمود و ایشان در آن وقت در
روضة منورة حضرت رسول صلی الله علیه و آله مجتمع بودند، چون پیغام ولید
به ایشان رسید امام حسین علیه السلام فرمود که چون به سرای خود باز شدم من
دعوت ولید را اجابت خواهم کرد.
پیک
ولید که عمر بن عثمان بود برگشت عبدالله زبیر گفت که یا ابا عبدالله
دعوتی که ولید در این وقت بیهنگام مینماید، مرا پریشان خاطر ساخت در
خاطر شما چه میگذرد؟ حضرت فرمود گمان میکنم که معاویه طاغیه مرده است و
ولید ما را از برای بیعت یزید دعوت نموده چون آن جماعت بر مکنون خاطر ولید
مطلع گردیدند عبدالله عمر و عبدالرحمن بن ابی بکر گفتند که ما به خانههای
خود میرویم و در به روی خود میبندیم. و ابن زبیر گفت که من هرگز با
یزید بیعت نخواهم کرد حضرت امام حسین علیه السلام فرمود که مرا چارهای
نیست جز رفتن به نزد ولید پس حضرت به سرای خویش تشریف برد و سی نفر از اهل
بیت و موالی خود را طلبید و امر فرمود که سلاح بر خود بستند و آنها را با
خود برد و فرمود که شما بر در خانه بنشینید و اگر صدای من بلند شود و به
خانه درآئید. پس حضرت داخل خانه شد چون وارد مجلس گردید دید که مروان نیز
در نزد ولید است پس حضرت نشست. ولید خبر مرگ معاویه را به حضرت داد آن
جناب کلمه استرجاع گفت پس ولید نامه یزید را که در باب گرفتن بیعت نوشته
بود برای آن حضرت خواند، آن جناب فرمود من گمان نمیکنم که تو راضی شوی به
آنکه من پنهان با یزید بیعت کنم بلکه خواهی خواست از من که آشکارا در
حضور مردم بیعت کنم که مردم بدانند، ولید گفت بلی چنین است.
حضرت
فرمود پس امشب تاخیر کن تا صبح تا ببینی رای خود را در این امر ولید گفت
برو خداوند با تو همراه تا آنکه در مجمع مردم ترا ملاقات نمائیم. مروان به
ولید گفت که دست از او بر مدار اگر الحال از او بیعت نگیری دیگر دست بر
او نمییابی مگر آنکه خون بسیار از جانبین ریخته شود اکنون دست بر او
یافتهای او را رها مکن تا بیعت کند و اگر نه او را گردن بزن حضرت از سخن
آن پلید در غضب شد و فرمود که یابن الزّرقاء تو مرا خواهی کشت یا او، به
خدا سوگند که دروغ گفتی و تو و او هیچیک قادر بر قتل من نیستند. پس رو کرد
به ولید و فرموده ای امیر مائیم اهل بیت نبوت و معدن رسالت و ملائکه در
خانه ما آمد و شد میکنند و خداوند ما را در آفرینش مقدم داشت ختام خاتمیت
بر ما گذاشت و یزید مردی است فاسق و شرابخوار و کشندة مردم بناحق و
علانیه به انواع فسوق و معاصی اقدام مینماید و مثل من کسی با مثل او هرگز
بیعت نمیکند و دیگر تا ترا ببینم گوئیم و شنویم. اینرا فرمود و بیرون
آمد و با یاران خود به خانه مراجعت نمود و این واقعه در شب شنبه سه روز به
آخر ماه رجب مانده بود چون حضرت بیرون رفت مروان با ولید گفت که سخن مرا
نشنیدی به خدا سوگند دیگر دست بر او نخواهی یافت. ولید گفت وای بر تو رأیی
که برای من پسندیده بودی موجب هلاکت دین و دنیای من بود به خدا سوگند که
راضی نیستم جمیع دنیا از من باشد و من در خون حسین علیه السلام داخل شوم
سبحان الله تو راضی میشوی که من حسین را بکشم برای آنکه گوید با یزید
بیعت نکنم. به خدا قسم هر که در خون او شریک شود او را در قیامت هیچ حسنه
نباشد و نخواهد بود، مروان در ظاهر گفت که اگر از برای این ملاحظه بود خوب
کردی ولکن در دل رأی ولید را نپسندید. ولید در همان شب در بیعت این زبیر
مبالغه نمود و او امتناع میکرد تا آنکه در همان شب از مدینه فرار نموده
متوجه مکه شد چون ولید بر فرار او مطلع شد مردی از بنی امیه را با هشتاد
سوار از پی او فرستاد چون از راه غیرمتعارف رفته بود چندانکه او را طلب
کردند نیافتند و برگشتند.
چون
صبح شد حضرت امام حسین علیه السلام از خانه بیرون آمده و در بعضی از
کوچههای مدینه مروان آن حضرت را ملاقات کرد و گفت یا اباعبدالله من ترا
نصیحت میکنم مرا اطاعت کن و نصیحت مرا قبول فرما حضرت فرمود نصحیت تو
چیست؟ گفت من امر میکنم ترا به بیعت یزید که بیعت او بهتر است از برای
دین و دنیای تو حضرت فرمود: اِنّالله وَ انّا اِالّیْهِ راجِعُونَ وَ
عَلَی الْاِسْلامِ السَّلامُ ...
کلمات
حیرت انگیز مروان باعث این شد که حضرت کلمه استرجاع بر زبان راند و فرمود
بر اسلام سلام باد هنگامی که امت مبتلا شدند به خلیفهای مانند یزید و به
تحقیق که من شنیدم از جدم رسول خدا صلی الله علیه و آله که میفرمود
خلافت حرام است بر آل ابی سفیان و سخنان بسیار در میان حضرت و مروان جاری
شد پس مروان گذشت از آن حضرت به حالت غضبان چون آخر روز شنبه شد باز ولید
کسی به خدمت حضرت امام حسین علیه السلام فرستاد و در امر بیعت تاکید کرد
حضرت فرمود صبر کنید تا امشب اندیشه کنم و در همان شب که شب یکشنبه دو روز
به آخر رجب مانده بود متوجه مکه شد و چون عازم خروج از مدینه شد سر قبر
جدش پیغمبر و مادرش فاطمه و برادرش حسن علیهم السلام رفت و با آنها وداع
کرد و با خود برداشت فرزندان خود و فرزندان برادر و برادران خود و تمام
اهل بیت خود را مگر محمد بن الحنفیه رحمه الله که چون دانست که آن حضرت
عازم خروج است به خدمت آن حضرت آمد و گفت ای برادر گرامی تو عزیزترین خلقی
نزد من و از همه کس به سوی من محبوبتری و من آنکس نیستم که نصیحت خود را
از احدی دریغ دارم و تو سزاوارتری در باب آنچه صلاح شما دانم عرض کنم زیرا
که تو ممزوجی با اصل من و نفس من و جسم من و جان من و توئی امروز سند و
سید اهل بیت و تو آنکسی که طاعتت بر من واجب است چه آنکه خداوند ترا
برگزیده است و در شمار سادات بهشت مقرر داشته است. ای برادر من صلاح شما
را چنین میدانم که از بیعت یزید کناره جوئی و از بلاد و شهرهائی که در
تحت فرمان او است دوری گزینی و به بادیه ملحق شوی و رسولان به سوی مردم
بفرستی و ایشان را به بیعت خویش دعوت نمائی پس اگر بیعت ترا اختیار نمایند
خدا را حمد کنی و اگر با غیر تو بیعت کردند به این دین و عقل تو نکاهد و
به مروت و فضل تو کاهش نرسد. همانا من میترسم بر تو که داخل یکی از بلاد
شوی و اهل آن مختلف الکلمه شوند گروهی با تو و طایفهای مخالف تو باشد و
کار به جدال و قتال منتهی شود آن وقت اول کس توئی که هدف تیر و نشان شمشیر
شوی و خون تو که بهترین مردیم از جهت نفس و از قبل پدر و مادر ضایع شود و
اهل بیت شریف ذلیل و خوار شوند.
حضرت فرمود که
ای برادر پس به کجا سفر کنم گفت برو به مکه و در همانجا قرار گیر و اگر
اهل مکه با تو شیوه بیوفائی مسلوک دارند متوجه بلاد یمن شو که اهل آن
بلاد شیعیان پدر و جد تواند و دلهای رحیم و عزمهای صمیم دارند و بلاد ایشا
گشاده است و اگر در آنجا نیز کار تو استقامت نیابد متوجه کوهستانها و
ریگستانها و درهها شو و پیوسته از جائی به جائی منتقل شو تا به بینی که
عاقبت کار مردم به کجا منتهی شود.
حضرت
فرمود که ای برادر هر آینه نصیحت و مهربانی کردی و امید دارم که رأیت
محکم و متین باشد و موافق بعضی روایات پس محمد بن حنیفه سخن را قطع کرد و
بسیار گریست و آن امام مظلوم نیز گریست پس فرمود که ای برادر خدا ترا جزای
خیر دهد نصیحت کردی و خیرخواهی نمودی اکنون عازم مکه معظمه گردیدهام و
مهیای این سفر شدهام و برادران و فرزندان برادران و شیعیان خود را با خود
میبرم و اگر تو خواهی در مدینه باش و دیدهبان و عین من باش و آنچه سانح
شود به من بنویس. پس آن حضرت دوات و قلم طلبیده وصیت نامه نوشت و آنرا در
هم پیچید و مهر کرد و به دست او داد و در آن میان شب روانه شد. و موافق
روایت شیخ مفید در وقت بیرون رفتن از مدینه این آیه را آن حضرت تلاوت نمود
که در بیان قصة بیرون رفتن حضرت موسی است از ترس فرعون به سوی مدین.
فَخَرَجَ مِنْها خائِفاً یَتَرَقّبُ قالَ رَبّ نَجّنیَ مّن الْقَوْم الظّالِمینَ.
یعنی
پس بیرون رفت از شهر در حالتی که مترقب رسیدن دشمنان بود گفت پروردگارا
نجات بخش مرا از گروه ستمکاران و از راه متعارف آن حضرت روانه شد پس اهل
بیت آن حضرت گفتند که مناسب آن است که از بیراهه تشریف ببرید چنانکه ابن
زبیر رفت تا آنکه اگر کسی به طلب شما بیاید شما را در نیابد، حضرت فرمود
که من از راه راست بدر نمیروم تا حق تعالی آنچه خواهد میان من و ایشان حکم کند.
و
از جناب سکینه علیهماالسلام مرویست که فرمود وقتی که ما از مدینه بیرون
شدیم هیچ اهل بیت رسول خدا صلی الله علیه و آله ترسان و هراسانتر نبود.
از
حضرت امام محمد باقر علیه السلام روایت است که چون حضرت امام حسین علیه
السلام اراده نمود که از مدینه طیبه بیرون رود مخدرات و زنهای بنی
عبدالمطلب از عزیمت آن حضرت آگهی یافتند پس به خدمت آن حضرت شتافتند و صدا
را به نوحه و زاری بلند کردند تا آنکه آن حضرت در میان ایشان عبور فرمود و
ایشان را قسم داد که صداهای خود را از گریه و نوحه ساکت کنند و صبر پیش
آورند. آن محنت زدگان جگر سوخته گفتند پس ما نوحه و زاری را برای چه روز
بگذاریم به خدا سوگند که این زمان نزد ما مانند روزیست که حضرت رسول صلی
الله علیه و آله از دنیا رفت و مثل روزی است که امیرالمؤمنین علی علیه
السلام و فاطمه و رقیه وزینب و ام کلثوم دختران پیغمبر از دنیا رفتند خدا
جان ما را فدای تو گرداند ای محبوب قلوب مؤمنان و ای یادگار بزرگواران پس
یکی از عمههای آن حضرت آمد و شیون کرد و گفت گواهی میدهم ای نور دیده من
که در این وقت شنیدم که جنیان بر تو نوحه میکردند و میگفتند:
اِذِلُّ رِقاباً مِنْ قُریْشٍ فًذَلَّتِ وَ اِنَّ قَتیلَ الطَّفّ مِنْ الِ هاشِمٍ
و
موافق روایت قطب راوندی و دیگران ام سلمه زوجة طاهرة حضرت رسالت صلی الله
علیه و آله در وقت خروج آن حضرت به نزد آن جناب آمد عرض کرد ای فرزند،
مرا اندوهناک مگردان به بیرون رفتن به سوی عراق زیرا که من شنیدم از جد
بزرگوار تو که میفرمود دلبند من حسین در زمین عراق کشته خواهد شد در زمینی
که آنرا کربلا گویند. حضرت فرمود که ای مادر به خدا سوگند که من نیز این
مطلب را میدانم و من لامحاله باید کشته شوم و مرا از زمین چارهای نیست و
به فرمودة خدا عمل مینمایم، به خدا قسم که میدانم در چه روزی کشته
خواهم شد و میشناسم کشندة خود را و میدانم آن بقعه را که در آن مدفون
خواهم شد و میشناسم آنانرا که با من کشته میشوند از اهل بیت و خویشان و
شیعیان خودم و اگر خواهی ای مادر به تو بنمایم جائی را که در آن کشته و
مدفون خواهم گردید.
پس
آن حضرت به جانب کربلا اشاره فرمود به اعجاز آن حضرت زمینها پست شد و
زمین کربلا نمودار گشت و ام سلمه محل شهادت آن حضرت را دمضجع و مدفن او را
و لشکرگاه او را بدید و های های بگریست. پس حضرت فرمود که ای مادر خداوند
مقدر فرموده و خواسته مرا ببیند که من به جور و ستم شهید گردم و اهل بیت و
زنان جماعت مرا متفرق و پراکنده دیدار کند و اطفال مرا مذبوح و اسیر در
غل و زنجیر نظاره فرماید در حالتی که ایشان استغاثه کنند و هیچ ناصری و
معینی نیابند.
پس
فرمود ای مادر قسم به خدا من چنین کشته خواهم شد اگر چه به سوی عراق نروم
نیز مرا خواهند کشت. آنگاه ام سلمه گفت که در نزد من تربتی است که رسول
خدا صلی الله علیه و آله مرا داده است و اینک در شیشه آنرا ضبط کردهام.
پس حضرت امام حسین علیه السلام دست فراز کرد و کفی از خاک کربلا برگرفت و
به ام سلمه داد و فرمود ای مادر این خاک را نیز با تربتی که جدم به تو داده
ضبط کن و در هر هنگامی که این هر دو خاک خون شود بدانکه مرا در کربلا
شهید کردهاند.
شیح ممجّد آقای حاجی میرزا محمد قمی صاحب اربعین الحسینیه در این مقام فرموده:
دادخواهی دارم اندر رستخیز گفت من با این گروه بد ستیز
هست هفتاد و دو تن همراه من کربلا گردیده قربانگاه من
مر گروه شیعیان را معقل است بقعة من کعبة اهل دل است
پس که مدفون گردد اندر قبر من گر بمانم من به جای خویشتن
شافع جرم گنهکاران شود تا پناه خیل زوّاران شود کی شود گر من گریزم از عدو امتحان مردم برگشته خو
روز عاشورا که روز ابتلا است موعد من با شما در کربلا است
برگرفته از کتاب منتهی الامال، تألیف حاج شیخ عباس قمی
اجرتون باآقا امام حسین(ع)
خیلی ثواب کردید.ما رو در شبهای عزیز از دعای خیرتون بینصیب نزارید
التماس دعا