پنجشنبه, ۲ آبان ۱۳۹۲، ۱۱:۰۶ ق.ظ
دو داستان از شیخ عباس قمی
شیخ! برو پی کارت
روزی
از روزها، شیخ عباس قمی خواست به یکی از کتاب هایی که خودش نوشته بود،
مراجعه کرده و موضوعی را در آن مطالعه کند. پس از اندکی جستجو، متوجه شد
کتاب مذکور را به کسی داده است و اکنون آن را در کتابخانه ندارد.
بنابراین، به یکی از کتاب فروشی های نزدیک رفت تا کتاب خودش را بخرد.
وقتی که شیخ عباس به آن کتاب فروشی رفت، مشاهده کرد فروشنده قیمت بالایی روی کتاب گذاشته است و از حد معمول گران تر می فروشد.
شیخ عباس به کتاب فروش گفت:
ـ خیلی گران می فروشی!
فروشنده پاسخ داد:
ـ گران نمی فروشم. کتاب خوبی است و قیمتش همین است که می بینی.
شیخ عباس بار دیگر گفت:
ـ من خودم نویسنده ی این کتاب هستم؛ بی اطلاع نیستم و می دانم قیمت اصلی کتاب چه قدر است.
فروشنده
ی کتاب پس از آنکه نگاهی به سر و وضع بسیار ساده ی شیخ عباس انداخت، باور
نکرد کسی با این لباس ساده، مؤلف چنان کتابی باشد؛ بنابراین، به حالت
استهزا گفت:
ـ شیخ! برو پی کارت. این کتاب را حاج آقا شیخ عباس قمی نوشته است. چرا حرف بی ربط می زنی؟!
فقیری که دیگران را ثروتمند کرد
شیخ
عباس قمی تمام عمر خود را با فقر و قناعت گذارند و زمانی هم که فوت کرد،
خانواده اش چیزی نداشتند تا بتوانند زندگی را ادامه دهند. به همین دلیل،
گروهی از افراد نیکوکار تهران و برخی شهرهای دیگر، مقرری مختصر برای
بازماندگان شیخ عباس قمی برقرار کردند.
در حالی شیخ عباس زندگی را به سختی می گذراند که در همان زمان، بعضی از ناشران از چاپ کتاب های او بهره های فراوانی می بردند.
کتاب
مفاتیح الجنان شیخ عباس قمی، گذشته از آنکه از نظر معنوی ارزش و اثر فوق
العاده ای برای جامعه ی شیعه داشت، از نظر اقتصادی نیز تاکنون بهره ی
فراوانی به ناشران رسانده است.
از
برکت چاپ و انتشار این کتاب، بسیاری از ناشران توانسته اند بنیان اقتصادی
خود را مستحکم کنند. شاید بعد از قرآن مجید، هیچ کتابی به اندازه ی کتاب
مفاتیح الجنان چاپ نشده است؛ به عبارت دیگر، تاکنون میلیون ها نسخه از این
کتاب چاپ شده است و علاوه بر سود معنوی، سود مادی قابل توجهی نیز برای
جامعه ی ناشران داشته است.