پنجشنبه, ۲۸ شهریور ۱۳۹۲، ۰۱:۰۸ ب.ظ
مىخواهم مثل مولایم لب تشنه باشم
شهید محمدرضا امراللهى:
مىخواهم
بنویسم؛ ولى دیگر قلم توان نوشتن را ندارد و مرکبم دیگر آن رنگ دیروز را
به خود نمىگیرد و دستم دیگر قدرت نوشتن این مطالب را ندارد. مىنویسم
براى کسانى که رنگ و بوى جهاد را به خود نگرفتهاند و این محفل چند
سالهى ما، آنها را سرشکسته کرد. مىنویسم تا بدانند دانشگاه مردان خدا،
حال و هواى دیگرى داشت و جویندگانش در جستجوى حق تعالى بودند. نمىنویسم
تا کسى بر ما رحم کند بلکه از فراق دورى همقفسان و مظلومیت محفل یاران
مىنویسم.
نمىدانم
زندگى باصفا و پر از معنویت شهید «محمدرضا امراللهى» را در جبهه چگونه
شروع کنم. از طلوع آفتاب، یا از غروب آن بگویم. از مناجات قبل از اذان
صبحش شروع کنم یا از خواندن سورهى واقعه قبل از خواب و بىتکبرى و
بىریایىاش. از نیمههاى شب براى شستن ظروف و لباسهاى بچهها بگویم یا
از سکوت اختیار کردن و تبسمهاى پر از معنایش، از نماز جماعتهاى پر از
معنویتش بگویم یا از دعاهاى پربرکت سر سفره. از شیونهاى شب چهارشنبهاش در
دعاى توسل بگویم یا از مناجاتهاى شب جمعهاش. از نمازهاى شبش بگویم یا
از سجدههاى طولانى و قنوتهاى عارفانهاش. از شوق شب حملهاش بگویم یا
از گریههاى قبل از شهادتش. از بىتابیهاى قبل از عملیاتش بگویم یا از
حماسهها و ایثار و از خودگذشتگىهایش.
تو
با مسؤولیتى که داشتى فقط مىخواستى راحتى بچهها را فراهم کنى. با
کارهاى مداوم خود از مسؤولیت خود در مقابل خدا خوف و ترس داشتى. وقتى
بالاى سرت آمدم و مىخواستم سرت را در بغل بگیرم، گفتى سرم را روى خاک
بگذار تا آرزوى چندین سالهام برآورده شود. وقتى مىخواستم گلوى تشنهات را
سیراب کنم، گفتى: «مىخواهم مثل مولایم حسین علیهالسلام لب تشنه باشم».
وقتى در آخرین لحظات نگاهت مىکردم، خود را رو به قبله کرده بودى و در
حال سلام دادن به مولایت بودى. در نهایت هنگامى بالاى سرت رسیدم که
کینهى همیشگى منافقین کوردل تبدیل به تیرى شده بود و به پیشانىات نشسته
و تو را آرام بر زمین افکنده بود. پیشانىاى که سجدهگاه بود براى راز و
نیاز و شکرگزارى از او. پیشانىاى که عارفان هفتاد ساله آرزوى بوسیدنش
را داشتند.
منافقین
از خدا بىخبر بزدل از ایمان سرشار تو واهمه داشتند و از استقامت
بىنظیر و از بیعت خالصانهى تو با امامت بیمناک بودند. تو را مظلومانه
به شهادت رساندند و در گلزارى که آرزوى دیرینهات بود، کنار دیگر شهداى
همیشه زندهى بهشت زهرا آرام گرفتى. اگر منافقین کوردل جسم پاکت را از
نظرها پنهان کردند ولى باید بدانند که نمىتوانند روح سرشار از ایمان و
راه همیشه زندهات را در قلبهایمان پنهان کنند.
(روزنامهى جمهورى اسلامى، 8 / 9 / 67، ص 8)
راوى: سید محمد متولیان
به یاد سالار شهیدان در آخرین لحظات زندگى
بیاد شهید حاج رحیم ایمانى
حضور
فعال او در صحنههاى مختلف - که تا پیروزى انقلاب ادامه داشت - بعدها در
جریان جنگ تحمیلى صورتى دیگر یافت. «حاج رحیم» در تمام دورهى حیات خویش
آرزوى شرکت در مناطق عملیاتى داشت؛ اما به دلیل مشکلاتى که در زندگى
داشت، نمىتوانست حضورى مستمر در جبههها داشته باشد...
عاقبت
از طرف جهاد سازندگى به عنوان رانندهى کامیون به منطقه رفت و حدود سه
ماه را به خدمت مشغول شد. در همین زمان بود که در منطقهى عملیاتى «جزایر
مجنون» به مسمومیت شیمیایى دچار گردید و دیر زمانى را به معالجه مشغول
شد. آزمایشهاى متعدد، اثبات کرد که حاجى با گاز خردل به شدت مسموم شده
است و باید پیوسته استراحت داشته باشد... تقدیر چنین بود که پس از مدت
زمانى طویل و تحمل رنج بیمارى، او به شرف عظیم شهادت نایل گردد.
(کاجهاى آسمانى، سید مهدى حسینى، فروردین 76، ص 14)
...
زمانى که در بستر بیمارى افتاده بود، به وضوح معلوم بود که چون شمع در
حال آب شدن است. گهگاهى نیز زمزمهاى آتشین بر لب داشت که حکایت از رنج
بیمارىاش مىکرد... لحظاتى قبل از شهادتش، یک بار نجواى او را شنیدم که
زیر لب زمزمه مىکرد: «یا حسین! یا حسین!». (همان، ص 15)
راوى: داوود کدپورى
۹۲/۰۶/۲۸