پنجشنبه, ۲۸ شهریور ۱۳۹۲، ۱۲:۴۷ ب.ظ
جشن آش پزان عراقی ها
در اولین اعزام به اهواز رفتم و مدت دو سال به صورت شراکتی با جهاد سمنان کار کردم .
در کارهایی از قبیل جاده سازی و حمل مهمات شرکت داشتم . آن موقع مقرمان در
زیباشهر اهواز بود . شب عملیات چنان باد شدیدی وزید که عراقی ها نتوانستند
چشم هایشان را باز کنند و عقب نشینی کردند . عید نوروز سال 1361
نیروهای جهاد در دشت رقابیه مشغول جاده سازی بودند . روزهای عید بچه ها
دلتنگی شدیدی احساس می کردند ، اما یکدیگر را تسلی داده و با حرف و شوخی
مسیر فکر یکدیگر را عوض می کردند . دوستی داشتم به نام محمد کاظمی که
در عملیات بستان در حین کانال زدن با بیل مکانیکی شهید شد . گلوله عراقی ها
مستقیماً به سینه او اصابت کرد . او همیشه جزء اولین هایی بود که در صف
نماز جماعت حاضر می شد . عاشق شهادت بود و اکثر شب ها به امید شهادت شروع
به کار می کرد . یکی از شب ها که با علی میرزا ابراهیمی دو دستگاه
را بار زدیم تا از فاو به سوسنگرد ببریم ، ماشین علی به تیر برق خانه
فرماندار سوسنگرد خورد و تیر شکست . اهل محل با ما درگیر شدند . ما از
برخورد ناشایست آنها ناامید شده و حیران ، منتظر سرنوشت مان بودیم که چیزی
حدود یک ساعت بعد فرماندار رسید و رو به اهالی گفت: ‹‹ تیر برق خانه من
شکسته، شما چرا ناراحتید و دخالت می کنید؟ ›› آن فرماندار مدتی بعد در یکی از عملیات ها به شهادت رسید، اما برخورد جوانمردانه آن شب هرگز از ذهن ما دور نشد.
۹۲/۰۶/۲۸
mamnamn az matlabeton
az weblog man ham bazded koned
http://yaraneashooraee.mihanblog.com