( رهپویــان علی:. (علی یــــار :.

حسین، میزان سنجش صداقت آدمی است و قبول ولایت حسین، براتِ آزادی انسان از جهنم پلیدیهاست

( رهپویــان علی:. (علی یــــار :.

حسین، میزان سنجش صداقت آدمی است و قبول ولایت حسین، براتِ آزادی انسان از جهنم پلیدیهاست

Google

در اين وبلاگ
در كل اينترنت
( رهپویــان علی:.  (علی یــــار :.
سالهاست
که جنگ پایان یافته ولی هنوز عطش شهادت بر لبهای خشک و ترک خورده ی بشر
تازیانه می زند. آن زمان که دروازه های بهشت باز بود هر کس با حرفه ای خود
را به آن باب می رساند و ما نسل سومی ها هم که دستمان در گیر صفر و یک است
بابی را گشودیم تا جرعه ای را تا شهادت بنوشیم. افتخار ما اینست که سرباز
ولایت فقیه هستیم هرچند دستمان خالیست اما دل های مان پر است از عشق به
ولایت.
حدیث موضوعی مهدویت امام زمان (عج)
نویسندگان
طبقه بندی موضوعی
وصیت شهدا
آخرین نظرات
موبایلتو شارژ کن

لوگوی همسنگران
پنجشنبه, ۲۸ شهریور ۱۳۹۲، ۱۲:۴۵ ب.ظ

به کوله پشتی ام برس !

جاده سازی داخل جزیره مجنون به عهده جهادگران کرمان بود . نیمه های شب قرارگاه ما را به توپ بستند و تنها تانکر سوختی ما را به آتش کشیدند . نی زار اطراف قرارگاه دچار آتش سوزی شده و تا چند روز سوختنش ادامه یافت . هوا گرم بود و حرارت ناشی از سوختن نی زار هم گرما را مضاعف کرده بود . بچه ها کم طاقت شده بودند ، اما تحمل می کردند و هرگز صدای شکایت شان بلند نمی شد . بچه ها در هیچ حالی شوخی و بذله گویی را از دست نمی دادند . یک روز که با چند تن از دوستان ، با قایق در نی زارها در حال گشت زدن بودیم ، ناگهان از جلوی دشمن درآمدیم . آنها مجهز تر از ما بودند و سریع قایق ما را هدف قرار دادند . سعی کردیم دور بزنیم و به مقر برگردیم ، اما این کار طول کشید و چند تن از بچه ها به شهادت رسیدند . وقتی از قایق پیاده شدیم و مجروحان و شهدا را از قایق خارج کردیم ، یکی از بچه ها که در بذله گویی و شوخ طبعی شهره بود ، دمر کف قایق دراز کشیده بود . بلندش کردم و در حالی که از شدت ناراحتی اشک می ریختم ، پرسیدم : ‹‹ کجات تیر خورده ؟ حرف بزن ! بگو کجات تیر خورده ؟ ›› او در حالی که سعی می کرد خود را زار نشان دهد ، گفت : ‹‹ کوله پشتیم، کوله پشتیم... ›› من که متوجه منظورش نشده بودم ، پرسیدم : کوله پشتیت چی ؟! گفت : ‹‹ خودم هیچیم نشده، کوله پشتیم تیر خورده، به او برس ! ›› تازه فهمیدم او حالش خوب است و گلوله ای به او اصابت نکرده . خدا را شکر کردم . هنوز می خواستم از خوشحالی او را در آغوش بکشم که متوجه شدم چه حالی از من گرفتن . می خواستم گوشش را بگیرم و از قایق پرتش کنم بیرون که بلند شد و شروع کرد به بوسیدن من . معذرت خواهی کرد و گفت : ‹‹ لبخند بزن دلاور ! ›› من هم خنده ام گرفت و تلافی کارش را به زمانی دیگر موکول کردم .
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۲/۰۶/۲۸

نظرات (۱)

salam
mamnamn az matlabeton
az weblog man ham bazded koned
http://yaraneashooraee.mihanblog.com

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
تمامي حقوق این سایت و مطالب آن متعلق به سری وبلاگ های .:رهپویان علی:. مي باشد - رونوشت ازآن باذکر منبع بلامانع است
.:رهپویان علی:.
.: رهپویان علی :. ( علی یار )
فرهنگی
سیاسی
مذهبی
علمی