پنجشنبه, ۲۸ شهریور ۱۳۹۲، ۱۲:۴۵ ب.ظ
به کوله پشتی ام برس !
جاده سازی داخل جزیره مجنون به عهده جهادگران کرمان بود . نیمه های شب قرارگاه ما را به توپ بستند و تنها تانکر سوختی ما را به آتش کشیدند . نی زار اطراف قرارگاه دچار آتش سوزی شده و تا چند روز سوختنش ادامه یافت . هوا گرم بود و حرارت ناشی از سوختن نی زار هم گرما را مضاعف کرده بود . بچه ها کم طاقت شده بودند ، اما تحمل می کردند و هرگز صدای شکایت شان بلند نمی شد . بچه ها در هیچ حالی شوخی و بذله گویی را از دست نمی دادند . یک روز که با چند تن از دوستان ، با قایق در نی زارها در حال گشت زدن بودیم ، ناگهان از جلوی دشمن درآمدیم . آنها مجهز تر از ما بودند و سریع قایق ما را هدف قرار دادند . سعی کردیم دور بزنیم و به مقر برگردیم ، اما این کار طول کشید و چند تن از بچه ها به شهادت رسیدند . وقتی از قایق پیاده شدیم و مجروحان و شهدا را از قایق خارج کردیم ، یکی از بچه ها که در بذله گویی و شوخ طبعی شهره بود ، دمر کف قایق دراز کشیده بود . بلندش کردم و در حالی که از شدت ناراحتی اشک می ریختم ، پرسیدم : ‹‹ کجات تیر خورده ؟ حرف بزن ! بگو کجات تیر خورده ؟ ›› او در حالی که سعی می کرد خود را زار نشان دهد ، گفت : ‹‹ کوله پشتیم، کوله پشتیم... ›› من که متوجه منظورش نشده بودم ، پرسیدم : کوله پشتیت چی ؟! گفت : ‹‹ خودم هیچیم نشده، کوله پشتیم تیر خورده، به او برس ! ›› تازه فهمیدم او حالش خوب است و گلوله ای به او اصابت نکرده . خدا را شکر کردم . هنوز می خواستم از خوشحالی او را در آغوش بکشم که متوجه شدم چه حالی از من گرفتن .
می خواستم گوشش را بگیرم و از قایق پرتش کنم بیرون که بلند شد و شروع کرد
به بوسیدن من . معذرت خواهی کرد و گفت : ‹‹ لبخند بزن دلاور ! ›› من هم خنده ام گرفت و تلافی کارش را به زمانی دیگر موکول کردم .
۹۲/۰۶/۲۸
mamnamn az matlabeton
az weblog man ham bazded koned
http://yaraneashooraee.mihanblog.com